انقلاب فرهنگی

برخی مطالب پراکنده از یحیی عبدالهی

انقلاب فرهنگی

برخی مطالب پراکنده از یحیی عبدالهی

به کانال بپیوندید:

حنان https://eitaa.com/yahyayahya
درایت
https://eitaa.com/deraiat
فلسفه تابع وحی (فتوح)
https://eitaa.com/fotoooh

چکیده

    بی‌شک موضوع «ولایت» در منظومة عقیدتی شیعه از عناصر اصلی به شمار می‌رود، که دیگر‌مؤلفه‌های معارف دینی در کنار آن معنا پیدا می‌کنند. با این وجود، هنوز جایگاه اصلی و شایستة خود را در میان معارف دینی پیدا نکرده است. در این مقاله، موضوع «ولایت» بنا بر دو گرایش کلامی شیعه (مبتنی بر روایات) و گرایش عرفانی (مبتنی بر تصوف و عرفان) به‌ایجاز تقریر و مقایسه می‌شود. در منظومة معرفتی شیعه، ضرورت تولّی به ولی در همة شئون و جریان ولایت بر «اخلاق، افکار، و رفتار» انسان از اصول و ارکان دین‌داری است. مبتنی بر آموزه‌های عرفان و تصوف نیز سرسپاری به ولی جایگاه ویژه‌ای در سیر و سلوک دارا است. در ادامة این نوشتار، به تفاوت‌های اساسی این دو آموزه اشاره خواهد شد.

بخش اول: جایگاه «ولایت» در معارف شیعه

تعریف «دین» به سیر «توحید، ولایت، شریعت»

1. «دین»، فرع بر الوهیت خدای متعال

آنچه مسلم است، پیش از اثبات توحید بر این عالم آفرینش، تصور «دین» نمی‌تواند توجیه مقبولی داشته باشد. البته در فضای اندیشة غربی و در مباحث «فلسفة دین» تعاریف متعددی از دین و مبانی مختلفی در خواستگاه دین ارائه شده است، که دین را فارق از الوهیت خداوند به تصویر می‌کشند. رویکردهای کارکردگرایانه به دین، که دین را زاییدة جامعه و تمدن، و کارکرد آن را مسکن روانی انسان‌ها در چرخة پیچیدة حیات تکنولوژیک عصر امروزی بر‌می‌شمارند. تئوری‌هایی که دین را زاییدة «جهل» بشریت در قرون متقدم، در جهت توجیه و پاسخ‌گویی به سؤالات خود از طبیعت می‌دانند، همه از این قبیل هستند. اما دین حقیقی، که جریان فیض الهی است به سوی مخلوقات، نمی‌تواند بدون ملاحظه الوهیت خدای متعال را فرض داشته باشد. از آنجا که اثبات این مباحث نوشتة حاضر را به درازا می‌کشاند، آن را جزء پیش‌فرض‌های این بحث تلقی کرده، و از پرداختن به آن خودداری می‌کنیم. بنابراین، «دین» فرع بر الوهیت خدای متعال و واسطه و مجرای فیض حضرت حق به خلق است.

2. «ولایت»، مجرای «الوهیت» خدای متعال در عالم

مقام الوهیت خدای متعال مقام غیب‌الغیوبی است، که از همة مخلوقات محجوب است و هیچ موجودی مستقیماً به آن راه ندارد.[2] این مقام و مرتبة الهی با کمک «ولایت» او بر خلائق تجلی پیدا می‌کند. ولایت تنزل شأنی از خداوند است، که همة خلائق را در بر می‌گیرد و به شکل تکوینی «ربوبیت» حضرت حق را محقق می‌سازد. «ولایت عامة» خدای متعال بر انسان، جامعه، و تاریخ در کل آفرینش حاکم و قاهر است، و «وجود» و «حول و قوه» را به همة موجودات افاضه می‌کند. به دیگر سخن، عالم بر مدار الوهیت خدای متعال اداره می‌شود. این الوهیت نیز با ولایت عام خداوند در عالم جاری و ساری است: «قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»‏ (طه، 50).

مرتبه‌ای دیگر از ولایت مخصوص اهل ایمان است. تحقق این ولایت بر انسان به تولّی و تسلیم انسان منوط است، که از مسیر ارادة انسان جریان پیدا می‌کند: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا... » (بقره، 257). این «ولایت خاصة» خداوند بر اهل ایمان موجب رشد، تعالی، و نورانیت آنان می‌شود: «...یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» (بقره، 257).

همچنین در جبهة مقابل، ولایت اولیای طاغوت قرار دارد، که بر اهل کفر و طغیان جاری می‌شود ـ «...وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات» (بقره، 257) ـ و ظلمت را در عالم توسعه می‌دهد.

بنابراین، دو جبهة نور و ظلمت، که هر دو در صدد توسعة ولایت خود در عالم هستند، در مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند. نکتة مهم اینکه ولایت حقة الهی در این عالم منشأ همة خیرات، و ولایت ظلمانی اهل طاغوت منشأ همة شرور در عالم است. به بیان دیگر، این گونه نیست که «خیرات» در این عالم به صورت ذوات مستقل از یک‌دیگر در ذات اشیا نهفته باشد؛ بلکه همگی به منشأ واحد بازمی‌گردد، و از آنجا منشعب می‌شود. همة خیرات همچون شاخ و برگی هستند که به تنة درخت بازمی‌گردند؛ نه اینکه به‌تنهایی اقتضای خیر داشته باشند: «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» (ابراهیم، 24).

همچنین «شرور» در این دنیا نیز به ولایت اهل طاغوت، که در صدد توسعة استکبار و طغیان علی ‌الله است، بازگشته، و در مجموع به صورت نظامی که دارای اصل و فرع است، جولان پیدا می‌کند: «وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ» (ابراهیم، 26).

بنابراین، «ولایت» خدای متعال «توحید» در سیر نزول را، که همة خیرات در آفرینش از آن منشعب می‌شوند، در این عالم بسط می‌دهد. درجات قرب و تعالی عباد نیز تابع سیر در درجات ولایت است.

الف) ولایت ائمة اطهار، علیهم‌السلام، امتداد ولایت الهی در عالم

نکتة حائز اهمیت دیگر این است که ولایت خداوند با کمک خلفای الهی تحقق پیدا می‌کند. خدای متعال، در تکوین و تشریع، خلفایی بر‌گزیده، و ولایت آن‌ها را طریق ولایت خود قرار داده است. این خلفای الهی همان حضرات معصومین، علیهم‌الاسلام، هستند.

خداوند می‌توانست ولایت خود را بر عبادش مستقیم جاری سازد؛ اما مشیت بالغة او بر این امر تعلق گرفته است که این جریان ولایت با کمک ائمة اطهار، علیهم‌السلام، محقق شود: «...إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَکِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِیلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِی یُؤْتَى... » (الکافی، ج118:4).

ولایت ‌الله نخست در ولایت نبی‌الله(ص) تجلّی پیدا کرده، و سپس در ولایت ائمة اطهار، علیهم‌السلام، جاری و ساری می‌شود. در این صورت، دیگر انسان‌ها می‌بایست به ولایت نبی اکرم(ص) و ائمة معصومین، علیهم‌السلام، تولّی جویند، و در مقام رضایت آن‌ها بکوشند.

نکتة دیگر اینکه در این عالم همة خیرات به ولایت اولیاءالله و خلفای الهی بازگشت می‌کند؛ همان گونه که همة بدی‌ها و شرور به ولایت اهل طاغوت باز‌می‌گردد: عَنْ أَبِی عَبْدِ‌اللَّهِ(ع) قَالَ: «نَحْنُ أَصْلُ کُلِّ خَیْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا کُلُّ...وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ کُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ کُلُّ قَبِیحٍ وَ فَاحِشَةٍ» (الکافی، ج8 :231).

2. «شریعت» مناسک «ولایت» اولیای الهی

هنگامی که ولایت خداوند با کمک صراط و ولایت معصوم(ع) در این دنیا بسط پیدا می‌کند، به تعینات و کیفیات خاصی تبدیل می‌شود، که همان «شریعت» نام دارد. شریعت آداب و مناسک تولّی به ولایت خدای متعال و ائمة معصومین، علیهم‌السلام، است. به بیان دیگر، شریعت مجاری ولایت است، و خود به‌ذات موضوعیت ندارد. اگر این شریعت موجب تقرب و تعالی می‌شود، به دلیل جریان ولایتی است، که در باطن این آداب و مناسک تحقق پیدا می‌کند ـ که اگر این باطن و حقیقت از آن خلع شود، همچون کالبدی بی‌روح هیچ ثمره‌ای نخواهد داشت.

گرچه ولایت فقط با عمل به شریعت به دست می‌آید، و جز این نیست؛ نباید پنداشته شود که شریعت اصل در تقرب إلی‌الله پنداشته شود. بلکه شریعت همچون پوسته‌ای است که ما را به باطن دین، یعنی ولایت، می‌رساند، و این گونه رشد و تعالی انسان در سیر درجات ولایت صورت می‌گیرد.

تعریف دین‌داری به «عمل به شریعت، تولّی به ولایت، تألّه به الوهیت»

جریان دین در قوس نزول از «توحید» آغاز می‌شود، در «ولایت» خلفای الهی جریان پیدا می‌کند، و بعد در «شریعت» کیفیت می‌یابد. بنابراین، در قوس نزول، سیر از توحید به ولایت و سپس شریعت است. اما در قوس صعود، سیر انسان از شریعت به ولایت و سپس به توحید است. دین‌داری سیر صعود انسان است، که از عمل به شریعت آغاز می‌شود. عمل به شریعت اگر با تولّی به ولایت همراه باشد، موجب تقرّب فرد می‌شود. همچنین ولایت طریق جریان الوهیت خدای متعال در عالم است. بر این اساس، انسان مؤمن می‌بایست در عمل به شریعت، متولی به ولایت، و در تولّی به ولایت، متأله به توحید باشد. این مراتب، مراتب طولی جریان دین‌داری انسان است، که در حقیقت سیر توحید و یگانگی خدای متعال را در پهنای این عالم بسط می‌دهد.

1. «ولایت» باطن «شریعت»

همان طور که ذکر شد، شریعت آداب و مناسک ولایت است؛ نه اینکه عمل به این شریعت به خودی خود موجب رشد و تعالی انسان شود. یک تلقی در چیستی «شریعت» این است که در «ذات افعال» مصلحت‌هایی وجود دارد، و خدای متعال به این مصلحت‌های ذاتی امر می‌کند. همچنین از مفسده‌های ذاتی برخی دیگر از افعال نهی می‌کند. در این صورت، مجموع این اوامر و نواهی شریعت نام می‌گیرد.

این نگاه هرچند ممکن است ارتکاز رایج باشد؛ از اشکالات عدیده‌ای برخوردار است. بر این اساس، خدای متعال فقط رسالت ارشاد به مصالح و مفاسد ذاتی را دارد، و به نحوی همة اوامر و نواهی او ارشادی خواهند بود. نقطة ابهام این تحلیل در تعریف «مصلحت ذاتی» است، که چگونه یک ذات می‌تواند جدای از جریان توحید و ولایت خدای متعال در این عالم فرد را به تقرّب برساند؟! هرچند معتقدان به این رویکرد «ذات» و «مصلحت ذاتی» آن را مخلوق خداوند می‌دانند؛ نکته این است که پس از خلق، آیا این ذوات اشیا هستند که انسان را به سوی خداوند سوق می‌دهند، یا اینکه جریان هدایت و سرپرستی (ولایت) از بالا واقع شده و عمل به مناسک شرعی در حقیقت تمسک به این ولایت است؟!

بنا بر دیدگاه دوم، شریعت مناسک «ولایت» است. از این رو، ملاکات احکام شرعی نیز به ولایت بازگشت می‌کند. به عبارت دیگر، در عالم یک جریان ولایت وجود دارد که در سرشاخه‌های خود متکثر می‌شود. احکام شریعت نیز سرشاخه‌های این شجرة طیّبة ولایت است، که موجب صعود انسان در سیر درجات ولایت و رفع حجب از او می‌شود. بنابراین، این گونه نیست که این افعال، به صورت جزایر مستقل، مصلحت‌هایی در ذات خود داشته باشند.

البته این شریعت فقط مناسک عملی مربوط به حوزة رفتار انسان نیست؛ بلکه اعم از اخلاق، اعتقادات، و فقه است. کمال دین‌داری هنگامی محقق می‌شود که ولایت در هر سه حوزة وجودی انسان ـ یعنی روح، ذهن، و عمل او ـ جریان پیدا کند، و ارادة انسان در هر سه حوزه، تسلیم ولایت حق باشد. در این صورت، مناسک ولایت در ساحت روح انسان، همان اخلاق است، که موجب ظهور صفات حمیده می‌شود. همچنین مناسک تولّی در حوزة ذهن اعتقادات، و در حوزة رفتار فقه خواهد بود، که به مجموع آن‌ها شریعت اطلاق می‌شود. بنابراین، هر سه حوزة انسان می‌بایست در برابر ولایت خدای متعال و ائمة اطهار، علیهم‌السلام، تسلیم شود: «قَلْبِی لَکُمْ سِلْمٌ وَ رَأیِی لَکُمْ تَبَعٌ وَ نُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّةٌ» (مفاتیح‌الجنان: زیارت جامعه کبیره).

بنابراین، حقیقت دین‌داری تولّی به اهل بیت، علیهم‌السلام، است، که با تسلیم صورت می‌گیرد، و موجب طهارت و نورانیت انسان می‌شود: «لَا یُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ یَتَوَلَّانَا حَتَّى یُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا یُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى یُسَلِّمَ لَنَا وَ یَکُونَ سِلْماً لَنَا» (الکافی، ج‏1: 194).

2. «توحید» باطن «ولایت»

ولایت ائمة معصومین، علیهم‌السلام، نیز طریق وصول به توحید است. به عبارتی، ولایت آن‌ها همان ولایت خدای متعال است: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: «وَلَایَتُنَا وَلَایَةُ اللَّهِ...» (همان: 436). ولایت ائمة اطهار، علیهم‌السلام، طریق منحصر رسیدن به توحید است. از آنجا آن حضرات معصومین، علیهم‌السلام، محالّ مشیه‌الله هستند، این ولایت و حق سرپرستی مخلوقات به آن‌ها واگذار شده است.

سرّ ولایت توحید است، و ظهور مقام الوهیت خدای متعال با اسمای الهی بر عالم صورت می‌گیرد: «و باسمائک الّتى ملأت ارکان کلّ شئ» (مفاتیح‌الجنان، دعای کمیل). این اسمای الهی همان وجود حضرات معصومین، علیهم‌السلام، هستند. «نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِی إِذَا سُئِلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا أَجَاب...» (بحار الأنوار؛ ج‏27: 38)

خدای متعال اطاعت خود را در اطاعت و فرمانبری از اهل بیت، علیهم‌السلام، قرار داده، و حبّ و بغض به آن‌ها را مساوی با حبّ و بغض خود دانسته است: «مَنْ أَطَاعَکُمْ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصَاکُمْ فَقَدْ عَصَى اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّکُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَکُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّه» (مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره).

حضرت امام خمینی(ره) در صفحة 29 کتاب مصباح‌الهدایه الی الخلافه و الولایه با چند مقدمه، اصل ولایت را این گونه اثبات می‌کنند:

ابتدا اینکه هیچ یک از اسما و صفات با داشتن تعیّنات محرم سرّ حضرت حق نیستند. پس لابد برای کشف اسرار و ظهور اسما، خلیفه‌ای الهی و غیبی باید باشد تا از آن استخلاف کند، تا نور اسرار الهی در آینة این خلیفه منعکس شود، و به وسیلة او درهای برکات و چشمه‌های خیرات بازگردد.

این خلیفة الهی دارای وجه غیبی به عالم غیب، و وجهی به عالم اسما و صفات است. لذا، انوار آن وجه غیبی در این وجه اسمایی و صفاتی متجلّی می‌شود.

این خلافت همان روح خلافت محمدیه، و اصل و مبدأ آن است ـ و این همان حقیقت ولایت است.

پس ولایت قرب و محبوبیت و تصرّف و ربوبیت با نیابت است؛ یعنی همة این‌ها از مراتب ولایت علوی است، که با حقیقت خلافت محمدی در مرحلة امر و خلق اتحاد دارد، و نبوت مقام ظهور خلافت است، و ولایت مقام باطن خلافت است.

3. ضرورت تولّی به «ولی» در سیر و سلوک الی‌الله

نتیجه‌ای که می‌توان از این بحث گرفت، این است که مسیر «توحید» از «ولایت» خلفای الهی می‌گذرد، و راه تولّی به این ولایت عمل به «شریعت» است. انسان سالک بدون «ولی» و تولّی به او نمی‌تواند به خدای متعال تقرّب پیدا کند. این گونه نیست که خدای متعال فقط قوانین و گزاره‌هایی برای هدایت و سعادت انسان به سوی بندگانش جعل کرده و فرستاده باشد، و عمل به آن‌ها موجب تعالی انسان شود؛ بلکه خداوند با کمک جریانی حقیقی به نام «ولایت» و از مسیر تسلیم به خلفای خود، انسان‌ها را رشد می‌دهد. در این صورت، حقیقت دین چیزی جز تولّای تام به ولایت الهیه و تبرّی تام از ولایت غیر نیست. کسانی که شعار «حسبنا کتاب‌الله» سر‌می‌دهند، در واقع از این واقعیت غافل مانده‌اند، که اساساً سیر و سلوک الی‌الله بدون تولّی به «ولی» ممکن نیست. این اولیای الهی هستند که با سرپرستی و تصرف در انسان، از او دستگیری کرده و او را در مدارج توحید سیر می‌دهند ـ که البته تحمل مراتب والای این ولایت امری است که از همة انسان‌ها ساخته نیست: «إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان» (الخصال، ج‏2: 624).

بخش دوم: جایگاه «ولایت» در عرفان و تصوف

«حقیقت محمدیه» صادر اول از خدای متعال

نزد عرفا، «صادر اول» نفس رحمانی است، و آن اصل ‏اصول و هیولای عوالم غیر متناهی و مادّة تعیّنات است، و از آن به تجلّی ساری و رقّ منشور و وجود منبسط تعبیر می‏کنند. همین سریان وجود منبسط و نفس رحمانی و فیض مقدس است که موجب حیات جمیع موجودات می‌شود، و به مقتضای قول خداوند: «و من الماء کلّ شی‏ء حیّ» (انبیا، 3) این حیات از سریان ماء «ولایت» ـ که همان نفس رحمانی است ـ نشئت می‌گیرد (انسان کامل در نهج‌البلاغه، 1365: 201).

بنابراین، اولین موجودی که از خداوند متعال خلق شد، وجود مقدس «حقیقت محمدیه» است؛ همو که به حق «خلیفة‌الله» است و دیگران خلیفه او هستند. به حکم روایت نبوی، «کُنت نبیاً و آدمُ بین الماءِ والطّینِ» (بحارالانوار، ج16، 1403 ق: 402)، این نور و حقیقت از یک نبی به نبی دیگر انتقال یافت، تا در رسول اکرم(ص) ظاهر شد.

اشخاصی که نور محمدی در آن‌ها حلول می‌کند، البته اولیا و قدسیان‌اند، و نزدیک‌ترین پیوند را با حضرت محمد(ص) دارند. او «انسان کاملی» است که تمامی صفات الهی را در خود دارد، و به معنای دقیق کلمه «ولی» است. این جنبه از ولایت باطنی حضرت رسول(ص) از مقام ظاهری او ـ که نبوت باشد ـ بالاتر است، که تدبیر نظام جهان توسط مقام او صورت می‌گیرد، و با میانجی‌گری او رحمت الهی شامل حال نوع انسان می‌شود (ولایت در دیدگاه، 1379: 209).

ضرورت وجود واسطه بین خلق و خدای متعال

رکن اصلی تصوف وجود واسطه‌ای است میان حق و عبد؛ ابوسعید ابوالخیر در اسرار‌التوحید بیان می‌کند: «مدار تصوف و طریقت بر پیر است» (اسرارالتوحید، 1367: 46). این واسطه در اصطلاح متصوفه به نام‌هاى «ولی»، «قطب»، «پیر»، «مرشد»، «شیخ»، «غوث»، «دلیل راه»، «خضر راه»، «مقتدا»، «دلیل»، و «خضر» نامیده مى‏شود. پیر، مرشد، مراد، هادى، مقتدا، و دلیل لقب عام براى این مفهوم محسوب مى‏شوند. خضر راه و خضر اطلاق تشبیهى و استعارى است؛ به واسطة هدایت، از گمشدگان و راهنمایى گمراهان؛ اما ولى، شیخ، قطب، و غوث القاب اختصاصى هستند، ناظر بر مراتب کمال پیر. البته هر یک از این القاب نیز در مفهوم عام استعمال شده است.

در اصطلاح صوفیه، «شیخ» کسى را گویند که به مرحلة کمال در مراحل طریقت رسیده باشد، و بتواند از خامان ره‌نرفته، که قدم در این وادى پرخطر گذاشته‏اند، دستگیرى کند، آنان را از لغزش‌ها و گمراهی‌ها مصون دارد، و به سر منزل مقصود هدایت کند. شیخ چون به مراحل عالى کمال برسد، و در کمال استغناى تمام پیدا کند، «قطب» نامیده مى‏شود، و قطب را از نظر اغاثه‏کنندگان و گمراهان و اعانت‌کنندگان «غوث»گویند. (سیری در عرفان و تصوف، 1373: 104).

بر اساس جهان‌بینی صوفیه، تحقق محبت بین عبد و حق، و طی این راه بدون واسطه غیر ممکن است. شکل‌گیری مسئلة ارادت و نیاز به پیر و ولی، حتی در اسناد و مدارکی که از دو قرن اول هجری باقی‌ مانده است، به صورت مجمل دیده می‌شود. حقیقت این است که پیدایش این هستة فکری و نیاز انسان برای برقرار کردن ارتباط با حق به یک واسطه، تحت تأثیر آرا و اندیشه‌های شیعه بوده است. همچنین در تاریخ تصوف، برخوردها و رویکردهای متفاوتی با موضوع «ولی» و «ولایت»، وجود داشته است؛ از باب مثال «ولی» یا «پیر» در بینش ابن عربی جای خود را به «انسان کامل» یا «حقیقت محمدیه» می‌دهد.

«لامحاله مؤمنان را ناصر بود، که نصرت کند بر عقول ایشان اندر استدلال آیات و بیان معانی دل‌های ایشان و کشف براهین بر اسرار ایشان. و نصرت کند ایشان را بر مخالفت نفس و هوا و شیطان و موافقت امور خود» (کشف‌المحجوب، 1336: 266).

«ولی کسی را گویند که فانی در حق و باقی به رب مطلق باشد، و از مقام فنا به مقام بقا رسیده، و جهات بشری و صفات امکانی او در جهت وجود ربانی فانی گشته، و صفات بشری او مبدل به صفات الهی گردیده باشد. سالک قبل از اتصاف به مقام ولایت، و فنا در احدیت، و وجود و بقا به موجود مطلق، و اضمحلال جهات امکانی و خلقی، مبدأ افعال و صفات خود است؛ ولی بعد از خلع امکانی و تعینات خلقی و رفض حدود، حق تعالی مبدأ افعال او خواهد شد، و از نهایت قرب به حق و اتحاد با سلطان وجود، افعال او به حق مستند می‌گردد. حدودی که مانع از استناد افعال او به حق باشد، در مقام فنا در توحید برداشته می‌شود، و حق در او متجلی می‌گردد» (شرح مقدمة قیصری، 1365: 595).

از ابویزید بسطامی حکایت کنند که گفت: «اولیای خدای عروسان خدا می‌باشند، و عروسان نبینند مگر محرمان و ایشان نزدیک او باشند پوشیده. اندر حجله‌های انس ایشان را نه اندر دنیا بینند، و نه اندر آخرت» (رسالة قشیریه، 1345: 431).

بنابراین، «ولی» قطب یا مرشد کسى است که رهبرى مرید را بر عهده مى‏گیرد، و او را در مراحل سیر سلوک همراهى و راهبرى مى‏کند. مرید را با شیخ ادبى است که آن حق ارادت است. شیخ را با مرید هم ادبى است که آن حق تربیت است.

از جنید پرسیدند: «ما معنى المرید و المراد؟» گفت: «المرید الذى یتولاه سیاسة العلم و المراد الذى یتولاه رعایة الحق و المرید صاحب السیر و المراد صاحب الطیر و لا یدرک السائر الطائر» (مصباح‌الهدایه و مفتاح‌الکفایه،1381: 51) مرید کسى است که در سایة ارشاد مراد قرار دارد، و با تکیه بر راهنمایی‌های او عمل مى‏کند. ولى مراد کسى است که در سایة عنایت حق قرار دارد، و خود را به دست حق سپرده و بر این مبنا حرکت مى‏کند. مرید داراى حرکت کند و بطئی و زمینى است، و مراد برخوردار از حرکت سریع و هوایى، و راه‏رونده به پروازکننده نمى‏رسد.

شیخ ابوسعید ابوالخیر را پرسیدند: «پیر محقق کدام است و مرید مصدق کدام؟» شیخ گفت: «نشان پیر محقق آن است که کمترین این ده چیز در وى باز یابند، تا در پیرى درست باشد:

1. مراد گردیده باشد، تا مرید تواند داشت.

2. راه سپرده باشد، تا راه تواند نمود.

3. مؤدب و مهذب گشته باشد، تا مؤدب باشد.

4. بى‏خطر و سخى باشد، تا مال فداى مرید تواند کرد.

5. از مال مرید آزاد باشد، تا در راه خودش به کار نباید داشت.

6. تا به اشارت پند تواند داد، به عبارت ندهد.

7. تا به رفق تأدیب تواند کرد، به عنف و خشم نکند.

8. آنچه فرماید، نخست به جاى آورده باشد.

9. هر چیزى که از آتش باز دارد، نخست او باز‌ ایستاده باشد.

10. مرید را که براى خداى فراپذیرد، براى خلقش رد نکند.» (اسرار‌التوحید، 1367: ج1، 136).

ضرورت سرسپاری به «ولی» در مراحل سیر و سلوک

شرط اصلى مریدى نیز تسلیم شدن نزد مراد است. به عبارتى، شرط اصلى در سیر و سلوک و تعلیم و تربیت شیخ این است که مرید در خدمت، تسلیم و مطیع او، و در بندگى صرف، به قول معروف «کالمیت بین یدى الغسال» باشد.

سالک می‌بایست در هیچ امر و به هیچ روى با شیخ، ستیزگى و خودرأیى نکند. گفتة او را وحى مُنزل الهى بشناسد، و هر چه مى‏فرماید، هر‌چند مخالف عقیدت و کیش او باشد، به آن عمل کند.

حافظ در اولین غزل دیوان خود می فرماید:

به مى سجاده رنگین کن، گرت پیر مغان گوید

که سالک بى‏خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها (غزلیات حافظ،۱۳۸۴: 2)

معنای این بیت آن است که هرچه پیر بگوید بی چون و چرا اطاعت کن زیرا اگرچه زشت ترین اعمال (از نظر ظاهر) باشد، عین مصلحت و محض خیر است و تو که سالک طریق عشقی باید اینقدر خبر از راه و رسم منزلها داشته باشی که بدانی سالک و مرید باید مطیع اوامر پیر و مراد باشد. («پیر» از نظر «خواجه شیراز»، 1333: 173) بلکه به درجاتى از ارادت و حسن عقیدت در حق شیخ برسد، که از وى مطلقاً عیب نبیند. و هر چه از او صادر شود، عین خیر و مصلحت بشناسد. و چون سالک به این درجه از تسلیم و انقیاد رسید، راه وصول به مقصدش کوتاه ‏شود، و هر چه زودتر و سالم‌تر به سرمنزل مقصود رسد.

نجم‌الدین رازى گوید: «مرید آن است که مرید مراد شیخ بود، نه مراد خویش» پس وظیفة او این بیت شود؛

اى دل اگرت رضاى دلبر شد

آن باید کرد و گفت کو فرماید

گر گوید خون گرى، مگو کز چه سبب

ور گوید جان بده، مگو کى باید (مرصاد‌العباد، 1371: 241)

کتاب منطق‌الطیر یا مقامات طیور، که به قلم عطار نیشابورى به تصنیف درآمده است، در واقع سیمایى لطیف و بیانی گویا از جایگاه مرشد و مرید در سیر و سلوک عرفانى و رابطة آن دو با هم است.

اشعار زیر بر احساس نیاز رهروان این طریقت به راهنمایی‌های شیخ و پیر طریقت و همچنین فرمانبرى مطلق و مخلصانة مرید از مقتدا و مولا و مراد خود دلالت می‌کند، که در قالب داستان مرغان بیان شده است:

در چنین ره حاکمى باید شگرف

بوک بتوان رست از این دریاى ژرف

حاکم خود را به جان فرمان کنم

نیک و بد هر چه او بگوید آن کنم (منطق‌الطیر،1370: 89)

مرغان پس از تصمیم بر ره سپردن به سوى سیمرغ جان‌ها، و همچنین پس از آگاه شدن از خطرات این طریقت، بعد از شور و مشورت، هدهد را سرور و راهبر خود انتخاب کردند، و انقیاد و اطاعت صادقانة خویش را به مراد و مرشد خود اعلام داشتند.

حکم حکم اوست، فرمان نیز هم

زو دریغى نیست جان، تن نیز هم (همان)

پس از انتخاب هدهد به عنوان شیخ و راهبر، که خود پیمودن این راه را تجربه کرده بود، همة مرغان را تاب تحمل مریدى و پیمودن این راه و همراهى هدهد میسر نشد؛ پس به غیر از معدودى از مرغان به محضر سیمرغ ره نیافتند.

ویژگی‌های ولی (قطب)

بزرگان صوفیه برای اولیا، طبقات گوناگون ذکر کرده‌اند: ابدال، اوتاد، نقباء، نجباء، حواریون، رجبیون، محدثون، صدیقون، ائمه، اقطاب، و غیره.

ابن عربی در فتوحات مکیه، اولیاء را در شش طبقه آورده است: «اقطاب، ائمه، ابدال، نقباء، نجبا» (فتوحات مکیه، 1293 ق: 40).

شارح گلشن راز نیز پس از مقدماتی، اولیای الهی را بدین گونه تقسیم می‌کند: «اولیاء‌الله اقسام‌اند: اقطاب، افراد، اوتاد، بدلاء، نجباء، و نقباء و آن واحد که بر دل اسرافیل است، قطب الاقطاب و غوث اعظم است و اعلی از جمیع اولیای الله مرتبه اوست و مظهر باطن نبوت حضرت رسالت است.» (شرح گلشن راز، 1337: 282).

تعداد اولیا به عقیدة بعضی دیگر از صوفیه در هر عصر سیصد و پنجاه و شش نفر است، که چون از ایشان یکی از دنیا برود، دیگری به جای او می‌آید؛ اما این اولیا مراتب و طبقات دارند: سیصد‌تنان، چهل‌تنان، هفت‌تنان، پنج‌تنان، سه‌تنان، و یک تن. این یکی قطب است، که به عقیدة صوفیه عالم به وجود او می‌گردد، و او قطب عالم است. نسفی در کتاب الانسان‌الکامل دربارة چگونگی اولیا می‌نویسد:

بدان که این هر سیصد و پنجاه و شش کس دانا و مقرب و صاحب کرامت و صاحب همت و صاحب قدرت و مستجاب‌الدعوت‌اند. همت ایشان اثرها دارد و دعای ایشان اثرها دارد؛ از جهت آنکه هر چیزی که از خدای می‌خواهند، خدای تعالی به ایشان می‌دهد.

...کرامت و قدر ایشان چنان است که خاک و آب و هوا و آتش و صحرا و کوه مانع نظر ایشان نمی‌شوند، و اگر در مشرق‌اند، اهل مغرب را می‌بینند و سخن ایشان می‌شنوند، و اگر می‌خواهند که از مشرق به مغرب روند، در یک ساعت می‌روند. برّ و بحر و کوه و دشت ایشان را یکسان است، و آب و آتش را برابر است، و مانند این کرامت و قدرت ایشان بسیار است. و اگر‌چه هر سیصد و پنجاه و شش کس دانا و مقرب و صاحب همت و صاحب قدرت و مستجاب‌الدعوت‌اند؛ اما قطب از همه داناتر و مقرب‌تر است، و قدرت و همت وی بیشتر است. و هر کدام به قطب نزدیک‌تر است، دانا و مقرب‌تر است (الانسان‌الکامل، 1362: 318).

بخش سوم: تحلیل و بررسی

اشتراک بین معارف شیعی و صوفیه در ضرورت وجود «ولی» در سیر الی‌الله

«ولایت» از موضوعاتی به شمار می‌رود که می‌توان از ابعاد مختلف دربارة آن تحقیق و کنکاش کرد. در این مجال، فقط از زاویه‌ای خاص، به تحلیل و مقایسة «ولایت» در میان معارف شیعی و جایگاه آن در عرفان و تصوف می پردازیم. همان طور که در بخش اول گذشت، دین فقط مجموعه دستورات و گزاره‌ها نیست؛ بلکه باطن و حقیقت دین جریان «ولایت» است، که در سراسر عالم به صورت فراگیر ساری و جاری است. «شریعت» فقط آداب و مناسک تولّی به این ولایت است. حقیقت ولایت نیز «توحید» است. بنابراین، می‌توانیم در تعریف دین، سیر «توحید، ولایت، و شریعت» را در نظر بگیریم. بر این اساس، وجود «ولی» جهت ولایت، هدایت، و سرپرستی خلق ضروری است. این اولیای الهی، که خلیفة خدای متعال در بین مردم هستند، همان وجود مقدس حضرات معصومینعلیهم‌السلام هستند.

همچنین در بخش دوم، در تقریر جایگاه ولایت و ولی در نزد مصوفه، دانستیم وجود راهنما و واسطه بین خلق و خدای متعال از ارکان اصلی عرفان و تصوف است که به نام‌هایی از قبیل ولی، قطب، پیر، و غیره شناخته می‌شود.

نکته‌ای که در این میان حائز اهمیت است، وجود اشتراک نظر بسیار در این دو نگرش در برابر موضوع «ولایت و ولی» است. به عبارت دیگر، اینکه پیمودن طریق سیر و سلوک و عبور از حجاب‌ها جز با دستگیری و سرپرستی «ولی» ممکن نیست، از اشتراکات هر دو گرایش به شمار می‌رود. انسان سالک می‌بایست سرسپارِ ولی خود شود، و با پیروی از او، مدارج و مراحل قرب الهی را طی کند.

1. تعطیل و تفویض‌‌ناپذیری امر «ولایت»

امر «ولایت» امتداد توحید و ربوبیت خدای متعال است، و تعطیل‌بردار نیست. این گونه نیست که در عرصه‌ای از عرصه‌های حیات فردی یا اجتماعی انسان، ولایت خدای متعال وجود نداشته باشد. بنابراین، «دین» ظرفیت حضور در همة عرصه‌های فردی و اجتماعی را به نحو حداکثری دارد. همچنین امر ولایت را نمی‌توان به خود فرد واگذار و تفویض کرد. برخی این گونه می‌پندارند که خدای متعال در حوزة حیات اجتماعی، امر ولایت را به آحاد مردم سپرده است و این مردم هستند که حق دارند در این عرصه سرنوشت خود را رقم بزنند، درحالیکه تفویض ولایت به متولی، به معنای تعطیلی ولایت است. چراکه ولایت همواره می‌بایست از موضعی عالی‌تر و مشرف صورت پذیرد، و همانطور که یک فرد نمی‌تواند «ولی» خود باشد، آحاد انسان ها نیز نمی توانند ولایت و سرپرستی خود را برعهده گیرند. اما واگذاری ولایت افراد مادون به فردی مافوق ممکن است؛ خدای متعال ائمة اطهار،علیهم‌السلام، را خلیفة خود قرار داده، و امر ولایت باقی خلق را به آن‌ها تفویض کرده است. وجود مقدس حضرات معصومین، علیهم‌السلام، نیز با محوریت نبی اکرم، صلی الله علیه وآله، تحت ولایت مستقیم و بی‌واسطة حضرت حق هستند.

انحراف صوفیه در تعیین مصداق «ولی»

آنچه در رویکرد عرفان و تصوف همچون نقطه‌ای مثبت مشاهده می‌شود، این است که تقرّب به خدای متعال با کمک «ولی» صورت می‌گیرد؛ اما مشکل از آنجا آغاز می‌شود که غالباً، تعیین مصداق «ولی» در وادی تصوف به انحراف کشیده شده است. طبق اعتقادات مسلّم شیعه، مقام ولایت از نبی اکرم، صلی الله علیه وآله، به ائمة اطهار علیهم‌السلام، می‌رسد، و در زمان غیبت، سلسلة فقها با تمسک به کتاب و سنت، مناسک تولّی به این ولایت را استنباط کرده، و در اختیار مؤمنان قرار می‌دهند.[3] همچنین لازم به یادآوری است که طریق تولّی به این ولایت نیز جز از راه عمل به شریعت ممکن نیست، درحالیکه برخی از گرایش‌های صوفیانه با تمسک به سیر «شریعت، طریقت و حقیقت»، وصول به حقیقت را موجب استغنای از عمل به شریعت دانسته‌اند.

1. استنادات بی‌اساس به دین، از جانب صوفیه

یکی دیگر از آسیب‌های عرصة عرفان و تصوف استنادات بی‌پایه و اساس به معارف دینی است؛ به گونه‌ای که با روش‌هایی که بیشتر به استحسان شبیه است، به عرضة معارف در حوزة طریقت و حقیقت پرداخته‌اند. از باب مثال، می‌توان به وسعت اختلاف در شمارش مراحل و مدارج سیر و سلوک اشاره کرد که به دلیل ابتنای آن به ذوق و قریحه شخصی و اتکاء به کشف و شهود وجدانی، هر یک از عارفان به نحوی این مسیر را طی کرده‌اند. این در حالی است که هر گونه استناد به دین، جز با کمک روش‌هایی که «حجیت» آن‌ها به اثبات رسیده باشد، موجب انحراف معارف دینی خواهد شد. بنابراین، از منظر روش استناد به دین، نیز فقط معارفی که با «تعبد، تقنین و تفاهم» به دست آمده باشد، حجیت دارند ـ که این امر جز در سلسلة فقها یافت نمی‌شود.

2. صلاحیت نداشتن «قطب» در سرپرستی و مجرای ولایت واقع شدن مؤمنان

نمی‌بایست رویکرد صحیح صوفیه در موضوع «ولایت» مغفول واقع شود و آن اینکه سیر و سلوک جز با تولّی تام به «ولی» ممکن نیست؛ هرچند برخی از آنان در تشخیص مصادیق آن به بیراهه رفته‌اند. این دسته از صوفیه گاهی به اقطابی روی آورده‌اند، که فاقد هر گونه علوم اکتسابی و ظاهری بوده و فقط صفای قلب و شور و عشق و رسیدن به مرتبة کشف و شهود را کافی دانسته‌اند (تاریخ تصوف در اسلام، 1389: 537). از باب مثال، شمس تبریزی، چنان که از کتب تراجم احوال عرفا بر‌می‌آید، از اهل علم نبوده است و به گفته خودش، پس از مدتی تحصیل، جذب ذکر می شود و ترک تحصیل می کند. (نفحات‌الانس من حضرات القدس،1370: 305). با وجود این، جلال‌الدین رومی را شیفته و دلباختة خود ساخته بود؛ تا آنجا که مولانا او را مظهر تام و کامل خدا برمی‌شمرد، و به مقام پرستش او ارادت می‌ورزد. دیوان مولانا جلال‌الدین رومی معروف به کلیات شمس تبریزی، که مرکب از چندین هزار بیت است، پر از مدح و ستایش شمس تبریزی است (عرفان و تصوف، 1374: 144).

تنزل و انحراف صوفیه در تعیین «ولی» تا آنجا پیش می‌رود که شرط اصلی ایمان، یعنی تحمل ولایت اهل بیت، علیهم‌السلام، نیز کم‌رنگ می‌شود:

پس به هر دوری ولی‌ای قائم است

تا قیامت آزمایش دائم است

پس امامِ حیّ قائم آن ولی است

خواه از نسل عمر، خواه از علی است (مثنوی معنوی، ج3، 1378: 131)

3. «ولایت فقیه»، ساختار جریان ولایت بر جامعه

طبق معارف متقن شیعه، جریان ولایت در زمان غیبت مخصوص فقیه جامع‌الشرایطی است که در اوج تقوا و عدالت، علم و معرفت، و بینش و بصیرت باشد. این جریان «ولایت» پس از انقلاب اسلامی در سطح اجتماعی، با کمک ساختار «ولایت فقیه» محقق شد. بر این اساس، ولی فقیه فقط عامل به فقه نیست. این گونه نیست که ولایت فقیه همان ولایت فقه باشد ـ آن گونه که برخی پنداشته‌اند.

به عبارت دیگر، جریان ولایت فقط بر آحاد مردم به صورت جزایر مستقل از یکدیگر، جاری نمی‌شود؛ بلکه روابط اجتماعی وقتی به وحدت می‌رسد، تشکیل «جامعه» را می‌دهد ـ که این جامعه نیازمند «ولایت» است. حال این ولایت یا ولایت حق است، یا باطل. ولیِ اجتماعی وظیفه دارد در مقیاس اجتماعی مجرای ولایت شود، و امر هدایت و سرپرستی اجتماعی را بر عهده گیرد ـ که در نظام سیاسی شیعه «ولی فقیه» است.

کتابنامه

1.      قرآن کریم

2.      ابن‌عربی، محیی‌الدین(1293 ق). فتوحات مکیه، قاهره

3.      آشتیانی، سید جلال‌الدین (1365 ق). شرح مقدمة قیصری، قم: دفتر تبلیغات اسلامی.

4.      حافظ شیرازی، شمس الدین محمد(۱۳۸۴)، دیوان حافظ، تصحیح محمد قزوینی و قاسم غنی، چاپ نهم؛ تهران: زوار

5.      حسن‌زادة آملی، حسن (1365). انسان کامل در نهج‌البلاغه، تهران: بنیاد نهج‌البلاغه.

6.   جامی، نورالدین عبدالرحمن (1370)، نفحات الانس من حضرات القدس، به کوشش دکتر محمود عابدی، تهران: اطلاعات، چاپ دوّم.

7.      حقیقی، رنجبر (خرداد و تیر 1373)، سیری در عرفان و تصوف،  کیهان اندیشه، ش 54، ص99-116.

8.      خمینی، روح‌الله (1372). مصباح‌الهدایه، تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره).

9.      خمینی، روح‌الله (1374). ولایت فقیه، تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره).

10.  رازی، نجم‌الدین (1371). مرصادالعباد، به کوشش محمدامین ریاحی، چ چهارم، تهران: علمی و فرهنگی.

11.  ابن بابویه، محمد بن على (1395ق)، کمال الدین و تمام النعمة - تهران، چاپ: دوم.

12.  ابن بابویه، محمد بن على (1362)، الخصال - قم، چاپ: اول.

13. عرب، مهین (زمستان 1379). «ولایت در دیدگاه سید حیدر آملی»، دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، شماره 156، ص 209-228.

14.  عطار، فرید‌الدین(1370). منطق‌الطیر، به کوشش سید صادق گوهرین، تهران: علمى و فرهنگى.

15.  غنی، قاسم (1389). تاریخ تصوف در اسلام، 2جلد، تهران: زوار

16.  قشیری، ابوالقاسم (1345). ترجمة رسالة قشیریه، تصحیح بدیع‌الزمان فروزان‌فر، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

17.  قمی، عباس (بی‌تا). مفاتیح‌الجنان.

18.  کلینى، محمد بن یعقوب (1407 ق)، الکافی (ط - الإسلامیة) - تهران، چاپ: چهارم.

19.  مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط - بیروت) - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق.

20.  عزالدین کاشانی، محمودبن علی (1381)، مصباح‌الهدایه و مفتاح‌الکفایه، تصحیح جلال الدین همایی، تهران: زوار.

21. معین‌الدینی، فاطمه (بهار 1385). «ولی و ولایت در عرفان»، زبان و ادبیات، دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر کرمان، دورة جدید، ش19، ص211-234.

22. میرباقری، سید محمدمهدی (فروردین 1389). جستاری در مبانی نظری ولایت فقیه (تقریر درس خارج فقه ولایت فقیه)، تدوین و نگارش: یحیی عبدالهی، فرهنگستان علوم اسلامی.

23. منور، محمد(1371)، اسرار التوحید فى مقامات شیخ ابى سعید، ابو سعید ابو الخیر، مقدمه و تصحیح و تعلیقات محمد رضا شفیعى کدکنى، چاپ سوم، تهران: آگاه

24.  نسفی، عزیزالدین(1362)، الانسان الکامل، تهران: طهوری.

25.  الهامی، داود (1374). عرفان و تصوف، قم: مکتب اسلام.

26. مرتضوی، منوچهر(تیر، مرداد و شهریور 1333)، «پیر» از نظر «خواجه شیراز»، زبان و ادبیات، دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز، شماره29، ص154-188.

27.  هجویری، علی بن عثمان (1336). کشف‌المحجوب، ترجمة محمد عباسی، تهران: امیرکبیر.

28. مولانا، جلال الدین محمد(1378)، مثنوی معنوی، بر اساس نسخه تصحیح شده رینولد نیکلسون، با مقدّمه استاد بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران: امیر مستعان

 

 


[2]. در ادامه، به جایگاه ویژة معصومین علیهم‌السلام اشاره خواهد شد.

[3]. در این خصوص، می‌توان به روایات بسیاری استناد کرد، که حضرات معصومینعلیهم‌السلام، شیعیان را به رجوع به عالمان دینی و فقها امر کرده‌اند.(ولایت فقیه،1374: 160). به عنوان مثال:  «... وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ» (کمال‌الدین و تمام‌النعمة، ج‏2 ، باب ذکر التوقیعات الواردة عن القائم(ع): 482).

 

  • یحیی عبدالهی

تصوف

عرفان

ولایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">